مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

مهرسا فرشته آسمانی

دختر مظلوم

امروز 3شنبه 30 دیماه 5 ماهو 9 روزه شدی،امشب دوست بابا بعد از چند وقت  اومده بود خونمون، دختر گلم اصلا منو اذیت نکرد خیلی دوستت دارم گلم از اینکه درک می کنی مامان کار داره، خودت آروم بازی می کنی، فدای دختر مظلومم بشم.            ...
30 دی 1393

کالسکه گردی

امروز 4 شنبه 24 دیماه 5 ماهو 3 روزه شدی پریشب خاله ملیحه اس داد فردا خونه ای بیام پیشت ساعت 9:30 اومد باهات کلی بازی کرد فقط یه ذره نغ میزدی به خاطر خارش دندونت کلی هم منو او با هم حرف زدیم،  ساعت 1 رفت، بعد از ظهر هم طبق روال هر روز رفتیم خونه بابایی شون راستی یادم رفت بگم مامانیشون از مشهد چند تا لباس برات آورده بودن دستشون درد نکنه همش مارو شرمنده میکنن. امروزم صبح تورو با کالسکه بردم بیرون گردی،  اینقدر از هوای بیرون خوشت میاد میگیری میخوابی، توی پارک گذاشتمت زیر آفتاب بعد رفتیم پاساژ بردیا، بعدش اومدیم خونه عصر دوباره رفتیم خونه بابایی شون که بابا زنگ زد آماده باشید بریم خونه بابایی رمضا...
24 دی 1393

بیقراری کردن

امروز 2 شنبه 22 دیماه 6 ماهو 1 روزه شدی خاله ندا صبح ساعت 11 اومد خونمون ساعت 1 رفت براش میخندیدی اول فکر کردم غریبی کنی ولی نه خوشحال بودی عصر رفتیم خونه بابایی رمضان، عمه محبوبه هم اونجا بود شب اونجا موندیم سر سفره فهمیده بودی غذا میخوریم دهند آب افتاده بود کلی از دستت خندیدیم  بعد شام ساعت 8:30 رفتیم سر راه به پیشنهاد من رفتیم خونه عمه طاهره، بابا مارو گذاشت رفت کارشو برسه بیاد، رفتیم توی خونه، توی ماشین داشت خوابت میبرد وقتی اونا رو دیدی شروع کردی گریه کردن بغل هیچکس آروم نمی گرفتی، پوشکتم عوض کردم ولی فایده نداشت نیم ساعت تمام گریه کردی آخر زنگ زدم بابا رضا اومد اورو دیدی ساکت شدی. ساعت 11 اومدیم خونه پوشکتو عوض کردم تا بخوابونمت ک...
22 دی 1393

دیدن فامیل

امروز 3 شنبه 16 دیماه بود ظهر برای مهمانی هفت سالن دعوت بودیم ساعت 9 بابایی زنگ زد ما ساعت 8:30 رسیدیم بچه رو بیار ببینیم دلمون واست تنگ شده اما تو خواب بودی دلم نیامد بیدارت کنم منم پهلوی دراز کشیدم که خوابم برد ساعت11 بود که در زدن از آیفون دیدم بابایی و مامانی و دایی بهروز اومدن خیلی دلشون برات تنگ شده بود نتوانسته بودن صبر کنن تا ظهر،خودشون اومدن تورو دیدن ساعت 12 رفتن خونه دختر عمه برای تسلیت منم عسلمو آماده کردم تا بابا بیاد با هم بریم سالن ساعت 12:30 رفتیم منو مامانی رفتیم آخر سالن روی یه میز نشستیم زن عمو احمد و ازیتا اومدن پیش ما بعد عمه اومد بعد آذر و زهره و...
16 دی 1393

برگشتن مسافرامون

امروز دوشنبه 15 دی عزیز مامان 4 ماهو 24 روزش بود عصر دایی بهروز از تهران اومد مستقیم اومد خونه ما تا تورو ببینه وقتی اومد تورو بغل کنه دوباره یه ذره گریه کردی ولی خیلی زود باهاش جور شدی ،مامانی مریمو بابایی امشب سوار قطار میشن فردا برمی گردن از وقتی رفتن هر روز زنگ میزنن حالتو می پرسند، به منم میگن عوض ما بوسش کن، جاشون خیلی خالی بود برای منی که تنهام، بودنشون یه نعمته،تازه اکثر روزا هم میرفتم اونجا تا تورو نگه دارن من فقط تا عصر میتونستم تورو نگه دارم بعدازظهر که میشه منم خسته میشم، هر روز زنگ میزنن پاشی بیار ببینیمش،اگه هم من نبرم میان یکی دو ساعتی تورو می بینن میرن، خلاصه خیلی کمکم هستن دستشون درد نکنه. ...
15 دی 1393

فوت شوهر عمه مریم

امروز 1 شنبه 14 دی مهرساجون 4 ماهو 23 روزشه. دوباره امروز یه عزیز دیگرو از دست دادیم. شوهر عمه مریم من، عمه مریمو خیلی وقت پیش از دست داده بودیم خیلی خوب بود همیشه تا وقتی عزیزی هست قدرش اونقدر دونسته نمیشه وقتی میره جای خالیشونو حس میشه،وقتی عمه بود خیلی خوش میرفتیم سمنوی 48 ام صفر عمه همه فامیلو دور هم جمع می کرد خیلی خوش میگذشت به غیر از اینکه شهادت بود ما بچه ها باهم بودیم روحش شاد،امروز شوهر همون عمه فوت کرد،او هم روحش شاد.
14 دی 1393

مسافرت بابایی

امروز 4 شنبه 10 دی مهرسا کوچولو 4 ماهو 19 روزشه. عزیزم روز به روز داره بزرگتر میشه،امشب رفتیم اول خونه بابا ییشون تا اونا رو ببینیم فردا عازم مشهدن، بعد رفتیم خونه دوست بابا ( درساجون) خیلی خوش گذشت، ساعت 2 برگشتیم خونه. ...
10 دی 1393

غریبی کردن گل دختر

امروز 9 دی عسلم 4 ماهو 18 روزش بود امشب مامانیو بابایی وعمو محمود اومده بودن خونمون، اولش خیلی گریه کردی مثل اینکه جدیدا داری غریبی می کنی یه ذره طول کشید تا تورو آروم کنم بعد بابا اومد باهات بازی کرد خوب شدی.   ...
9 دی 1393

شیرین کاری

امروز7 دی مهرسا کوچولو 4 ماهو16 روزشه. امشب بابا رضا فهمید که بوس کردنو بلدی اینقدر بامزه ادا در می آری یعنی تا حالا ما نفهمیدم که میتونی، بابا رضا فهمید ازت فیلم هم گرفتم فدای گل دخترم بشم خیلی ناز شدی بابا همش قربون صدقت میره دوست داره زودتر بزرگ شی،عشقوامید منو بابا شدی که نفسمون به نفس تو بنده، همش خدارو شکر می کنیم که تورو به ما داد، امیدوارم هر کسی که بچه نداره خدا دلشونو با یه بچه روشن کنه. ...
7 دی 1393